هامـــان

بصدره نامه یی آغاز کردم. ... .گرفتم کلک و کاغذ باز کردم

هامـــان

بصدره نامه یی آغاز کردم. ... .گرفتم کلک و کاغذ باز کردم

سخني با ميهمانان بلاگ
هامـــان

ســــــــلام ای نــوجـوانــانِ دلاور …
سلام ای خواهر ِ خوب، ای برادر

سلام ِ حضرتِ حق بر شما باد …
که دین با دستـتان گردیده آباد

در این وبـسایت ، اشعـاری لـطیف است …
که در آن نکته هایی بس ظریف است

حـکایـت ، طـنـز ، شعـر ِ اجتماعی …
سیاسی ، مذهبی ، حتّی دفاعی

غزل های کلاسیکِ رُمانتیک …..
پر از ابیاتِ بکر و تازه و شیک

دوبیتی های زیبا و قصاید …
عـناوینـی مهم لای جراید

رباعی ، مثنوی ، اشعار ِ پرمغز …
پـر از اندیشه های جالـب و نغز

سپاس و خیر ِ مقدم با خوشآمد …
نـثـار ِ هر کسی کـایـنـجـا در آمد

علی همراه و دستش یارتان باد …
به طوفـان ، نـوح پرچمـدارتان باد

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی جستاری
واپسین خطوط
نگارندگان

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر 



برای مشاهده زندگینامه سید حمید رضا برقعی به امتداد خط بروید ...

  • سیده زینب مصطفوی