هیچ دقت کردی که :
وقتی به عیادت مریضی میری ،
وقتی به فقیری کمک میکنی ،
وقتی باعث ازدواج دو جوان میشی ،
وقتی دست نوازش بر سر یتیمی می کشی،
وقتی انفاق میکنی زکات و خمس میدی،
وقتی پرستاری بیماری رو میکنی،
وقتی قرضی به کسی میدی،
وقتی قربونی میکنی و بین فقرا پخش میکنی،
وقتی جاتو تو اتوبوس به یه بزرگتر یا خانم میدی،
وقتی از زحمات دیگران قدردانی و تشکر میکنی،
وقتی با روی خوش سلام میکنی ،
وقتی خوش قولی ،
وقتی زکات دانشت رو با نشر اون می پردازی
وقتی از مظلوم دفاع میکنی
وقتی عذرخواهی رو قبول میکنی و خطای دیگران رو میبخشی و از انتقام صرف نظر میکنی ...
داری فرد یا افرادی رو شاد میکنی !
و آیا به این نکته دقت کردی که برخلاف اون تصوری که وجود داره
اسلام دین شادی و بالاتر از اون دین شادی آفرینیه
دینی که حتی رنگ سیاه در اون مکروهه !
رنگی که نماد غمه !
و پاداش این دین شادی آفرین در دنیا و آخرت برات شادیه ...
امیدوارم همیشه شاد باشید و شادمانی هدیه کنید...
چارلی چاپلین بازیگری کمدی بریتانیا و فردی بسیار مشهور در تاریخ هالیوود در دوران فیلم سیاه و سفید بود
او در 16 آوریل 1889 چشم به جهان گشود و در غروب 25 دسامبر 1977 با دنیا وداع نمود.
او در نامه ای تاریخی حرف هایی بسیاری را برای فرزندش “جرالدین” نوشت که در بخش زیر آنها را با هم میخوانیم:
جرالد دخترم
از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از دیدگانم دور نمیشود. اما تو کجائی ؟
در پاریس روی صحنه تئاتر پرشکوه شانزه لیزه…
این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدمهایت را میشنوم.
شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه ، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است.
ادامهی این نامه را در ادامهی مطلب بخوانید...
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم...من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم... من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم... چرا که من یک انسانم...و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو میخواهى... من را خودم از خودم ساختهام... تو را دیگرى باید برایت بسازد.
و تو هم به یاد داشته باش... منى که من از خود ساختهام، آمال من است، تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان... و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى... و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه... ولی نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى!...میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم ... میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم.
چرا که ما هر دو انسانیم و این جهان مملو از انسانهاست... پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد... و تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم.... قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است... دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند... حسودان از من متنفرند ولی باز میستایند!..... دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم! ... چرا که من اگر قابل ستایش نباشم... نه دوستى خواهم داشت... نه حسودى، نه دشمنى و نه حتی رقیبى.
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد... به خاطر بیاورى آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى... همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت... اما همگى جایزالخطا.